باز شب شد و من تنهایم آهسته تو را شیدایم
باز شب شد و این تاریکی مشت کوبید به رویاهایم
باز شب شد و من تا به سحر خیره در ماه تو را می یابم
باز شب شد و من چون کولی در تب آمدنت بی تابم
گفته بودی که شبی می آیی امشبم منتظرت می مانم
پشت این پنجره و این ظلمت باز شعرهای تو را می خوانم
نکند باز نیایی و دگر هرشب این قصه به تکرار کنم
نکند این دل بیمارم را پشت این پنجره تیمار کنم
باز شب شد و من بار دگر می روم پنجره را بگشایم
باز شب شد و این تاریکی مشت کوبید به رویاهایم
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |